ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

تولدت مبارک

     90/4/13   ریحانه جونم سالروز ورودت به این دنیا پیشاپیش مبارک                                                                     بازم شادی و بوسه گلای سرخ و میخک                     میگن کهنه نمیشه تولدت مبارک                    تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا                  ...
27 آبان 1391

پدرجون برگشت(دویستمین پست)

صبح پدرجون از کربلا برگشت. خواب بودم که بهم زنگ زد و گفت من رسیدم و الان دفتر کاروانم به مامان بگو خودم میام خونه. آخه دفتر کاروان یه کوچه بالاتر از خونمونه. منم که از دیشب واسه ناهار امروز از اون قرمه سبزی پدر مادر دارا بار گذاشته بودم. قرار بود ریحانه جونی همراه بابایی و مامانی ناهار بیاد خونمون. مامانی زنگ زد و گفت بابایی رفته سرکار و ممکنه دیر بیاد. دیگه ساعت 3 بود که رسیدنو ناهارمونو  خوردیم. بعد از ناهار من و جیگر با هم رفتیم سر کوچه و میوه خریدیم. از میوه فروشی انگور خریده بودمو داشتم نارنگی هم میگرفتم که ریحان گفت انگور میخوام.  گفتم کثیفه بریم خونه بشورم بهت میدم. اصرار کرد که می میخوام. بده نمیخورم فقط ...
27 آبان 1391

یه حرف تازه

سلام دوست جونیا امروز اومدم با یه پست جدید. یه پستی که شاید خیلی با پستهای قبلیم فرق داشته باشه. یه پست با چندتا عکس. البته نه عکس ریحانه. بلکه عکس چندتا بچه دیگه که مطمئنم خیلی دوست دارن جای بچه های من و تو باشن. اگه دلشو داری برو ادامه مطلب   این عکسها رو یکی از دوستهای وبلاگیه ریحانه فرستاده. وقتی امروز این عکسها رو دیدم خیلی دلم گرفت. حتی بعضیهاشونو به سختی نگاه می کردم. اولش یه کم تو اینترنت گشتم تا یه متنی، دعایی چیزی پیدا کنم و واسشون تو وبلاگ بنویسم اما چیزی درخورشون ندیدم. به خودم گفتم بهتره حرف دل خودمو بنویسم. چیزی که الان تو ذهنمه، تو قلبمه هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند. . . . ...
27 آبان 1391

ما رفتیم . . .

دوستای عزیزی که خیلی به بنده لطف دارین  سلام .  .  .  دوستان سلام عرض کردم. توجه مینمویی؟؟؟؟؟؟ فقط اومدم بهتون بگم دم همتون گرم.  ممنون بابت این گلریزونی که واسم کردین. هلاک شدم زیر این همه مهربونی و دعاها و همدردیتون.  یکی بیاد کمکم کنه از زیر این آوار نظراتون بیام بیرون خداییش من موندم شما چرا اینقدر به من لطف دارین؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! یعنی فقط ریحانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من هیچی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کشک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زرشک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما قراره تا کجا پیش بریم؟  من الان شدیداً نگران منافع اسلامم که در خط...
25 آبان 1391

ایران به سوگ نشسته

               چو عضوی به درد آورد روزگار                      دگر عضوها را نماند قرار الان دو شبه که بچه های آذربایجانی کشورمون به دور از آسایش و با دلی ترسان شب رو به روز میرسونن. دو شبه که عزاداره خانواده هاشونن. توی این شبهایی که فرشته ها منتظرند تا دعاهای ما رو به آسمون ببرن و خداوند دعاهامون رو برآورده به خیر کنه هموطنان عزیز ما محتاج دعاهای ما هستند پس ازشون دریغ نکنیم.  از همینجا به همه بازماندگان زلزله آذربایجان شرقی این مصیبت عظیم را تسلیت میگم و از صمیم قلب آرزو می کنم که خداوند به همه شما عزیزان صبر عطا کنه و این بلای...
25 آبان 1391

خاله اومده چی چی آورده؟؟؟؟؟؟؟؟

صبح وقتی من و ریحان خواب بودیم بابایی و مامانی رفتن سرکار. یه بار ریحانه بیدار شد منم خودمو مثل جِت رسوندم بهشو گذاشتمش رو دستم . کلی هم بوس بوسیش کردم. چشمامو بسته بودمو داشتم میخوابیدم که ریحانه نازیم کرد بعدم هی صدام میزد خاله مرضی پاشو. چشمامو باز کردم میگم بله؟ میگه نازیت کردم. گفتم باشه دستت درد نکنه حالا بخواب. یه کم با هم خوابیدیم. بعدش گفت کارتون بزار . منم واسش کارتون گذاشتمو خودم خوابیدم. البته تو چرت بودم  که مامانی اومد. مامانی گفت اووووووووففففف خیلی گرمه ریحانه گفت گرمه؟  مامانی گفت آره . ریحانه جدیداً با لهجه مشهدی حرف میزنه که نمیدونم اینو از کجاش آورده . یهو با اون لهجش گفت کولر خوشن...
25 آبان 1391

عکس آتلیه

میخوام تو این پست عکسهای آتلیه ریحانه رو بگذارم. یک سری واسه 6 ماهگیشه. یه سری هم واسه یک سالگی. عکسهای سری دوم رو دقیقا اولین روز ماه رمضون پارسال گرفته که بعد از اذان رسیدیم به سفره افطار. یه کم کیفیت عکسها پایینه آخه از روشون اسکن گرفتم بقیشم برو ادامه مطلب ببین عکسهای شش ماهگی حالا عکسهای یک سالگی این لباسشم خودم از شیراز واسش سوغاتی آوردم ...
25 آبان 1391

یه روز دیگه با جیگرطلای خستگی ناپذیر

ریحانه بیدار شد؟ این جمله ایه که مامان ریحانه وقتی دیروز صبح خواب بودم بهم اس داد . بنده هم با خوندنش این شکلی شدم خواستم بهش اس بدم و بگم چی؟؟؟؟ اما یه کوچولو صبر پیشه کردم. گفتم شاید ریحانه اینجاست. گوشامو تیز کردم . . . . . اما هیچ صدایی نمیومد. بعدش دیدم خوابم میاد ترجیح دادم بخوابم.  چند ساعت بعد تو خواب صدای مادرجون رو شنیدم که می گفت دایی مجتبی اجازه میدی ریحانه بیاد پیشت؟ یهو دوگوله هام تکون خوردن. پس ریحانه اینجاست. مامانی ریحانه هم رفته سر کلاس، آخه واسه تابستون هم کلاس برداشته. حرص پول آدمو تا قعر جهنم هم میبره . آخه زن حسابی یه نگاه به خودت بنداز بعد تابستون کلاس بردار. همینجوریشم جو...
25 آبان 1391

بدون عنوان

بعضی از حرفای ریحانه جونی: بشوشم: بپوشم پیشی دُفت: پیشی گفت خوش ِِِمزه: انواع شکلات و شیرینی و خوراکی  نیقا میکنم: نگاه می کنم جله: ژله دُشتَبا: مخفف دایی مجتبی البته الان دیگه دخترم همه کلمات رو میگه نفس بنده عاشق کفشهای پاشنه دار من و مامانیشه. اونم کفشهای پاشنه 13 سانتی. وقتی اونا رو تو پای ما میبینی به اصرار میگه در بیار من بپوشم.  وقتاییم که خونه مادرجون میاد کفشای بنده رو تبرک میکنه چند وقت پیش یواشکی رفت سر کیف مامانی و رژ لب مامانی رو گرفت سریع مالید به لبش. یه کوچولو لبش رژی شد بعدم زودی رفت جلو آینه و هی خودشو نگاه میکرد و به موهاش دست میکشید. اون لحظه...
25 آبان 1391

کلی عکس جدید

امشب اومدم با کلی عکس جدید. دلتون آآآآآببببببببببببببببب ما تو خونمون عکاسی داریم. دلتون آلبالوووووووووووووو شما که مامان عکاس ندارید مامان من عشق عکس گرفتنه. اما من بعضی وقتا همچین عصبانیش میکنممممم اونوقتا دیگه سیمای مامانم جرقه میزنه هی میخواد ازم عکس بگیره ولی من پا نمیدم. آخ لجش میگیره آخ لجش میگیره. شماهام امتحان کنید باور کنید کلی حال میده اما چند روز پیش کلی بهش حال دادمو گذاشتم ازم عکس بگیره خب چه میشه کرد، خوشتیپی هم دردسرهای خودشو داره دیگه اگه میخوای بقیشو ببینی بیا ادامه مطلب زود باش دیگه، بیا نگاه کن چه بچه خوب و سر به زیریم، با...
25 آبان 1391